علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه سن داره

علی نفس مامان و بابا

سفر به کاشان

7 روز اول عید نوروز 1391 در تهران ماندیم و چند جایی عید دیدنی رفتیم و هم مهمان داشتیم ....با خاله ساقی بیرون می رفتیم و خیلی بهمون خوش میگذشت تا اینکه عمو حسن مجبور شد به خاطر کارش که تدریس هست راهی کاشان شود از آنجایی که ما هم دلمون واسه مسافرت رفتن تنگ شده بود و حوصله مان از تهران ماندن سر رفته بود به پیشنهاد خاله ساقی ما هم روز هفتم عید راهی کاشان شدیم اما به جاهای دیدنی کاشان نرفتیم فقط به عید دیدنی فامیل عمو حسن مشغول بودیم اما همین مجالس گرم کلی روحیه مان رو عوض کرد و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت تا روز دهم فروردین کاشان ماندیم و یکسر هم به قمصر کاشان زدیم ...به به چه آب و هوایی داشت... و از آنجا عازم گلپایگان شدیم و در آنجا هم که منزل عز...
30 فروردين 1391

یازده ماهگی دلبندم

پسرکم، خوشگل مامان سلام: تو داری روز به روز بزرگتر میشی و قد میکشی و من دلم واسه وقتی که نینی بودی خیلی خیلی تنگ میشه اما دلم میخواد رشد و بالندگیت رو هم ببینم و حالا تغییرات دردونه پسرم: دردونه پسرم   به سرعت نور چهار دست و پا میره دردونه پسرم   وقتی بهش آب میدم یکم میخوره و توی بقیه آب فوت میکنه و کلی میخنده دردونه پسرم   روی پاهای کوچولوش با تعادل کامل می ایسته دردونه پسرم   دو زانو و چهار زانو میشینه دردونه پسرم   چند قدمی به تنهایی تاتا میکنه دردونه پسرم   6 تا دندون خوشگل داره 4 تا بالا و 2 تا پایین دردونه پسرم   از مبل و میز بالا میره و خودش پایی...
30 فروردين 1391

علی روی پشتی مبل

خوشگلکم، پسر دوست داشتنیه من و بابا تازگیها خیلی خیلی شیطون شدی و میخوای از همه جا سر در بیاری ببینی چه خبره....وقتی بابا خونه باشه و تو اذیت کنی شما رو میزاره یه جای بلند مثلا روی کمد یا ویترین یا روی یخچال و ... این عکس مال چند ماه پیش که اذیت کرده بودی و بابا شما رو به تنهایی گذاشته بود روی پشتی مبل که بایستی...کوچکتر که بودی شجاع تر بودی ...ببینید     اما حالا وقتی میزارتت روی پشتی مبل بغض میکنی ...قربونت برم که اینجا دلهره داری اما بعد از چند ثانیه ترسش ریخت و لبخند روی لبانش خوشگلش نقش بست ...
22 فروردين 1391

اولین عید نوروز

نوروز یکی از اعیاد، سنت‌های اجتماعی و رویدادهای فرهنگی مهمی است که ریشه‌ای دیرینه در عهد باستان دارد  و آغاز این مناسک و مراسم سنتی و فرهنگی در اولین روز فصل بهار میمون و مبارک انگاشته شده است که در واقع رسمیت نوروز با فصل شکوفه‌ها و گل‌ها آغاز می‌گردد. پسر نازنیم اولین عید نوروزت با ما حال و هوایی داشت که غیر قابل توصیفه....اولین سالی که حضورت و بودنت در کناز سفره هفت سین ما رنگ و بویی خاص داشت...چقدر خوشحالم که تو هستی..... اما پارسال هم بودی اما تو دلم بودی ....پارسال نیمه های شب ساعت 2 سال نود شروع شد و من و تو تنها در کنار سفره سال جدید رو آغاز کردیم آخه بابا جون خواب بود...سال نود که سال خرگوش بو...
22 فروردين 1391

اولین چهارشنبه سوری

يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد. اما اولین چارشنبه سوری علی و ما در خانه سپری شد آخه اینقدر تو خیابونها بمب و ترقه و ...مینداختند و صداهای مهیبی میاومد که جرات نمیکردیم بریم تو کوچه و از روی آتیش بپریم یاد بچگی هامون به خیر که تو حیاط خونه با وسایل بدرد نخوری که از خونه تکونی به جا مونده بود آتیش روشن می کردیم و از روش می پریدیم و شعر معروف (سرخی تو از من ، زردي من...
22 فروردين 1391

شیطنت های دردونه کوچولووو

روز های آخر سال 90 در حین جابه جایی وسایل کمد و تمیز کردن کمدها بودم که ناگهان دیدم علی غیبش زد هر چی صداش زدم جواب نداد نگران شدم همه جارو دنبالش گشتم اما بعد از چند دقیقه دیدم صدای دد گفتنش از داخل کمد میاد رفتم دیدم در کمد نیمه بازه و علی داخل کمد نشسته و داره با بخارشو بازی میکنه ....از دست این وروجک نمی دونستم بخندم، دعواش کنم.........     وقتی که دیدمش قیافه اش رو اینطوری کرد...   وقتی که از کمد بیرونش آوردم و خواستم بخارشوی رو هم بیرون بیارم که منزل رو تمیز کنم با من مسابقه میله کشی بخارشوی داد اینم سندش....     ...
21 فروردين 1391

سفر به انزلی

جونم برات بگه که پنجم اسفند ماه که اثاث کشی کردیم همون روز خاله فهیمه من زحمت کشید و اومد کمک تا خونه رو بچینیم و از روز بعد مامان پروین اومد پیشمون که شما رو نگه داره که من به کارهام برسم اما بنده خدا با این پا دردش هم شما رو نگه داشت, هم غذا درست میکرد و هم کلی به من در چیدن خونه کمک کرد ...خدایی دست گلش درد نکنه که این همه واسه ما زحمت میکشه بعد از چهار روز خاله سیما قصد سفر به همراه مامان به انزلی رو داشت بنابراین اومد دنبال مامان جونی ....که در همین حین به من هم گفت بیا یه چند روزی بریم سفر که خستگی اثاث کشی از تنت بیرون بیاد من از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم اما با اجازه دادن بابات این خوشحالیم چند برابر شد هههههههه (تعارف اومد نیومد ...
21 فروردين 1391

دردسر خواب

حدود 20 روز میشه که من و علی دیگه تو تختامون نمی خوابیم آخه بعد از اثاث کشی اتاق علی سرد بود و من مجبور شدم رختخواب علی رو تو هال بندازم که علی سرما نخوره و چون علی شبها هنوز واسه شیر بیدار میشه من هم مجبورم کنارش بخوابم اما کاش فقط همین بود در طول شب کلی غلت میزنی و چرخش 180 درجه داری یعنی میتونم بگم که کل هال رو در شب سیر میکنی و وقتی هم به دیوار یا جایی برخورد میکنی که دیگه نمی تونی غلت بزنی شروع به غرغر کردن میکنی که چرا نمیشه ....همش جای وسیع می خواهی باید برای مشکل خوابت چاره بیندیشم اما چه چاره ای خدا داند................   ...
21 فروردين 1391